بادکنک از دست کودک رهاشد

و مورچه ای را با خود به آسمان برد

کودک عاجزانه نگاهم کرد

چهار زانو بر زمین نشست

و گریست

در این بازی

نقش من چه بود؟

واهه آرمن



.

.

حالا نوشته ی من....



قاب عکس 

در پنجره ی نگاهی

شکسته می شد

تو آن قاب عکسی

 که میان

قاب های شیشه ای مه گرفتی

ومن

راوی همه ی عکس های مه گرفته

میان تو و یک نقطه

منی بودم شبیه تو 

  وتو

شبیه خاطره حک می شدی


نظرات 53 + ارسال نظر

سلام

نگاهت طعم....!

سیب تجلی بروز شد با اخبار مربوط به نمایشگاه کتاب
و چند شعر
و ...
دعوتید

درود بر شما
انجمن مجازی شاعران ایران با چند پست بروز شد تشریف بیاورید
اگر مایل باشید با هم تبادل لینک می کنیم

[ بدون نام ] 1390/04/08 ساعت 11:44

نسی سسی سلام ای بابا دختر این چه عکسایی که گذاشتی یه عکس منظره ای از پاییز ومزرعه افتاب گردان بذار /////خیلی خوب بود ولی اگه عکس سعید رو میذاشتیییی بهتر نبوددددددددددد واهاهاها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد