به نام او 




دست های تو 

تصمیم بود

باید می گرفتم و 

دور می شدم...


                             (شمس لنگرودی)






سلام امتحاتاتم رو خوب یا بد تموم کردم خدا رو شکر

چند روز پیش رفتم سراغ خاطرات کودکی وقتی عروسکم و خودنویس دوازد سال پیش رو که

هنوزم تموم نشده رو دیدم دلم هوای اون روزا رو کرد کاش بیشتر کودکی میکردم یادش بخیر

روزای خوبی بودن سعی کنیم هر چی که  برامون ارزش دارن رو نگه داریم حتما یه

روزی آروممون میکنن...



اما شعری با حال و هوای اون روزا...


.

.



کودکیم را به موهای عروسکی بافتم

که در صندوقچه ی مادربزرگ با

کتابهای پدرم عقد می شد

بزرگتر که شدم

صندوقچه ی مادر بزرگ بوی رطوبت می داد

کتابهای پدرم رماتیسم گرفته بودند

و موهای عروسکم

نخ دندان موشی شده بودند که

از کتابهای پدرم نان در می آورد...









« کاج سیب می دهد اگر عاشق شود....»